مباهله پیامبر با مسیحیان نجران ( مدح امیر المؤمنین علی علیه السلام )
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه میآید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روحالله و سرّالله و سیـفالله شنید از آسمان، عیسیابنمریم هم، نهیبش را نگاهی میکند یعسوب و میترسند ترسایان چه کس، اینگونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُالقدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را به پای «ایـلیا» اُفـتـند یا در نار، میبخشد قسیمُ النار والجنت، به هر نفسی، نصیبش را فقط «دست خدا» کافیست، بیتیغ دودم، حتی به آنی رو کند، دست کلیسا و فریبش را چه میفهمد؟ زبانِ آنکه بخشیده است، جانش را کلیسایی که با انجیل، پُر کردهست، جیبش را نبودی یا رسول الله! آن روز و در آن کوچه ببینی، حال و روزِ حیدر و یاس غریبش را نبودی با علی، آن روز بر بالین بانویش که آمینی بگویی، یا امین! «أمّن یُجیب»ش را خدا تنها خبر دارد، چه حالی دارد، آن وقتی که بیند عاشقی، بیمار در بستر، طبیبش را |